مهدویت شناسی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

گنجشک با خدا قهر بود......

13 تیر 1391 توسط منتظر

 

 

 

گنجشک با خدا قهر بود…

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

 

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

 

می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

 

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

 

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

 

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

 

گنجشک هیچ نگفت و…

 

خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت :  لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

 

تو همان را هم از من گرفتی.

 

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

 

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…


سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

 

خدا گفت:  ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

 

از کمین مار پر گشودی.


گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

 

خدا گفت:  و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

 

دشمنی ام برخاستی!

 

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

 

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد… 

 


جمله روز :   جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست …

 

 1 نظر

خدا هست

11 تیر 1391 توسط منتظر

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت

در بين کار گفتگوي جالبي بين آنها در گرفت
آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند
وقتي به موضوع ((خدا)) رسيد
آرايشگر گفت : من باور نميکنم خدا هم وجود داشته باشد
:مشتري پرسيد
چرا باور نميکني؟
:آرايشگر جواب داد
کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد
به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟
بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟
اگر خدا وجود ميداشت نبايد درد و رنجي وجود داشت
نميتوانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه ميداد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد. چون نميخواست جر و بحث کند
آرايشگر کارش را تمام کرد و
مشتري از مغازه بيرون رفت
به محض اينکه از مغازه بيرون آمد
مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف
و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده
ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد
:و به آرايشگر گفت
ميداني چيست! به نظر من آرايشگر ها هم وجود ندارند
:آرايشگر گفت
چرا چنين حرفي ميزني؟
من اينجا هستم. من آرايشگرم
همين الان موهاي تو را کوتاه کردم
:مشتري با اعتراض گفت
نه. آرايشگرها وجود ندارند
چون اگر وجود داشتند. هيچکس مثل مردي که
بيرون است. با موهاي بلند و کثيف و ريش اصلاح نکرده پيدا نميشد
آرايشگر: نه بابا ! آرايشگرها وجود دارند
موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند
مشتري تائيد کرد: دقيقا نکته همين است
!خدا هم وجود دارد
فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نميگردند
براي همين است که اين همه درد و رنج در دنبا وجود دارد
همين است
!خدا هم وجود دارد
فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نميگردند
براي همين است که اين همه درد و رنج در دنبا وجود دارد
 نظر دهید »
وبلاگ-كد تاريخ هجري


روز فراق

تصویر روز

گالری عکس



ریش

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

ساعت

حدیث روز

اوقات شرعی

وبلاگکد اوقات شرعیاوقات شرعی تهران

وصیتنامه شهدا

دانشنامه مهدوی

ذکر ایام هفته

پیچک دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس