مهدویت شناسی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

نصیحت امام علی (ع) :

19 آذر 1391 توسط منتظر

شخصی آمد خدمت مولای متقیان علی (ع) گفت : یا امیر المومنین ! مرا نصیحت کن … فرمود:

 

« نصیحت من به تو این که ؛ از آن کسان مباش که امید به آخرت دارد ؛ اما می خواهد به آخرت بدونه عمل برسد .»

مثل همه ما . مامی گوییم حبّ علی بن ابی طالب کافی است ، تازه حب ما حب حقیقی نیست ، اگر حب حقیقی بود عمل هم پشت سرش بود . می گوییم همین وابستگی ظاهری کافی است ! خیال می کنیم علی (ع) از کسانی است که احتیاج دارد ، و اگر فردی انتساب دروغین هم داشته باشند دیگر خیلی خوب ما عجلتاً سیاهی لشگر می خواهیم ، سیاهی لشگر هم کافی است . ما خیال می کنیم یک گریه دروغین بر امام حسین کافی است ؛ ولی امیر المومنین فرمود : اینها دروغ است .

اگر حب علی بن ابی طالب تو را به عمل کشاند ، بدان حب تو صادق و راستین است ، اگر گریه بر حسین بن علی تو را به سوی عمل کشاند بدان که تو بر حسین بن علی گریه کرده ای و گریه تو راستین است ، اگر نه فریب شیطان است .
 
« از آن کسان مباش که احساس نیاز به توبه را در وجود خود دارند دیر نمی شود ، وقت باقی است .»

برادر !  اگر علی بیاید و من و تو هم برویم خدمتش و بگوییم آقا جان ما را نصیحت کن چنین جمله ای به ما می گوید :

« تاکی بگو ییم آقا دیر نمی شود ، حالا وقت باقی است ؟! تا هنوز جــوان هستیم می گوییم ای آقا ! جــوان بیــسـت ساله که دیگر وقت توبه کردنش نیست  …»

(نهج البلاغه ، فیض الاسلام ، حکمت 409، ص1281- علی (ع) از زبان استاد شهید مطهری ، ص245)

 نظر دهید »

نصیحت لقمان به فرزندش 2

19 آذر 1391 توسط منتظر

 سعی لقمان بر این بود که در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد. لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت: فرزندم همیشه شکر خدا را به جای آور، برای خدا شریک قائل مشو، زیرا مخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن، ظلمی بزرگ است.

فرزندم:
اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها و یا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید.

فرزندم:

نماز را به پای دار! تا ارتباط تو با خدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی، دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها، صبور و شکیبا باش.

فرزندم:
نسبت به مردم تکبر مکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خودخواه و متکبر را دوست ندارد. خود را در برابر ایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید، نه آنقدر شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند.

فرزندم:

در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذلیل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران - ستوران- است.

فرزندم:
از دنیا پند بگیر و آن را ترک نکن که جیره خوار مردم شوی و به فقر مبتلا گردی و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنیا نکن و در اندیشه سود و زیان آن فرو مرو که زیانی به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازمانی!

فرزندم:
دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را در خود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن و برای این سفر توشه ای از تقوی بیندوز، و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی، مشمول رحمت شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهانت گرفتار گشته ای.

فرزندم:
در زندان شب و روز زمانی را برای کسب علم و دانش منظور کن و در این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند.

فرزندم:
هزار دوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است.

فرزندم:
دین مانند درخت است. ایمان به خدا آبی است که آن را می رویاند. نماز ریشه آن، زکات ساقه آن، دوستی در راه خدا شاخه های آن، اخلاق خوب برگ های آن و دوری از محرمات، میوه آن است. همانطور که درخت با میوه ی خوب کامل می گردد، دین هم با دوری از اعمال حرام تکمیل می شود

 نظر دهید »

نصیحت لقمان به فرزندش 1

19 آذر 1391 توسط منتظر
بسم الله الرحمن الرحیم

وصلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنا

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

- اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
- دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
- و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:
- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.
- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.



 نظر دهید »

حرکت امام حسین (ع) از مکه به سمت کوفه .

27 آبان 1391 توسط منتظر

دو دلیل خروج امام حسین (ع) از مکه:

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام در سوّم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بيم آسيب مخالفان مكه معظمه را به نور قدوم خود منور گردانيده در بقيه آن ماه و رمضان و شوال و ذي القعده در آن بلدة محترمه به عبادت حق تعالي قيام داشت و در آن مدت جمعي از شيعيان از اهل حجاز و بصره نزد آن حضرت جمع شدند، و چون ماه ذي الحجه درآمد حضرت احرام به حج بستند، و چون روز ترويه يعني هشتم ذي الحجه شد عمروبن سعيد بن العاص با جماعت بسياري به بهانه حج به مكه آمدند، و از جانب يزيد مأمور بودند كه آن حضرت را گرفته به نزد او برند يا آن جناب را به قتل رسانند.
حضرت چون بر مكنون ضمير ايشان مطلع بود احرام حج به عمره عدول نموده و طواف خانه و سعي مابين صفا و مروه به جا آورد و در همان روز متوجه عراق گرديد .

ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است: در شبي که حضرت سيدالشهداء عليه السلام عازم بود كه صباح آن از مكه بيرون رود محمد بن حنفيه به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد اي برادر همانا اهل كوفه كساني هستند كه دانسته چگونه با پدر و برادر تو غدر كردند و مكر نمودند من مي‌ترسم كه با شما نيز چنين كنند، پس اگر رأي شريفت قرار گيرد كه در مكه بماني كه حرم خدا است عزيز و مكرم خواهي بود و كسي معترض جناب تو نخواهد شد، حضرت فرمود اي برادر من مي‌ترسم كه يزيد مرا در مكه ناگهان شهيد گرداند و به اين سبب حرمت اين خانه محترم ضايع گردد. محمد گفت اگر چنين است پس به جانب يمن برو يا متوجه باديه شو كه كسي بر تو دست نيابد، حضرت فرمود كه در اين باب فكري كنم. چون هنگام سحر شد حضرت از مكه حركت فرمود، چون خبر به محمد رسيد بيتابانه آمد و مهار ناقة آن حضرت را گرفت عرض كرد اي برادر به من وعده نكردي در آن عرضي كه ديشب كردم تأمل كني فرمود بلي، عرض كرد پس چه باعث شد شما را كه به اين شتاب از مكه بيرون روي فرمود كه چون از نزدم رفتي پيغمبر صلي الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود كه اي حسين بيرون رو همانا خدا خواسته كه ترا كشته راه خود ببيند، محمد گفت:

اِنّآ للهِ وَ اِنّا اِلّيهِ راجِعُونَ به عزم شهادت مي‌روي پس چرا اين زنها را با خود مي‌بري فرمود كه خدا خواسته آنها را اسير ببيند پس محمد با دل بريان و ديدة گريان آن حضرت را وداع كرده برگشت.

و موافق روايات معتبره هر يك از عبادله آمدند و آن حضرت را از حركت كردن به سمت عراق منع مي‌كردند و مبالغه در ترك آن سفر مي‌نمودند حضرت هر كدام را جوابي داده و وداع كردند و برگشتند.


و بالجمله چون حضرت امام حسين عليه السلام از مكه بيرون رفت عمرو بن سعيد بن العاص برادر خود يحيي را با جماعتي فرستاد كه آن حضرت را از رفتن مانع شود، چون به آن حضرت رسيدند عرض كردند كجا مي‌رويد برگرديد به جانب مكه حضرت قبول برگشتن نكرد و ايشان ممانعت مي‌كردند از رفتن آن حضرت، و پيش از آنكه كار به مقاتله منتهي شود دست برداشتند و برگشتند و حضرت روانه شد، و چون به منزل تنعيم رسيد شترهاي چند ديد كه بار آنها هديه چند بود كه عامل يمن براي يزيد فرستاده بود، حضرت بارهاي ايشان را گرفت زيرا كه حكم امور مسلمين با امام زمان است و آن حضرت به آنها احق است آنها را تصرف نموده و با شتربانان فرمود كه هر كه با ما به جانب عراق مي‌آيد كراية او را تمام مي‌دهيم و با او احسان مي‌كنيم و هر كه نمي‌خواهد بيايد او را مجبور به آمدن نمي‌كنيم كرايه تا اين مقدار راه را به او مي‌دهيم پس بعضي قبول كرده با آن حضرت رفتند و بعضي مفارقت اختيار كردند.

نامه امام حسین برا ی کوفیان :

و شيخ مفيد روايت كرده كه چون خبر توجه امام حسين عليه السلام بابن زياد رسيد حصين ابننمير را با لشكر انبوه بر سر راه آن حضرت به قادسيه فرستاد و از قادسيه تا خفان و تا قطقطانيه از لشكر ضلالت اثر خود پر كرد و مردم را اعلام كرد كه حسين (ع) متوجه عراق شده است تا مطلع باشند پس حضرت از ذات عرق حركت كرد به حاجر (براء مهمله كه موضعي است از بطن الرمه) رسيد، پس قيس بن مسهر صيداوي و به روايتي عبدالله بن يقطر برادر رضاعي خود را به رسالت به جانب كوفه فرستاد و هنوز خبر شهادت جناب مسلم ره به آن حضرت نرسيده بود و نامه‌اي به اهل كوفه قلمي فرمود بدين مضمون.

بسم الله الرحمن الرحيم
اين نامه ‌ايست از حسين بن علي به سوي برادران خويش از مؤمنان و مسلمان و بعد از حمد و سلام مرقوم داشت: به درستي كه نامه مسلم به عقيل به من رسيده و در آن نامه مندرج بود كه اتفاق كرده‌ايد بر نصرت ما و طلب حق از دشمنان ما، از خدا سوال مي‌كنم كه احسان خود را بر ما تمام گرداند و شما را بر حسن نيت وخوبي كردار عطا فرمايد بهترين جزاي ابرار، آگاه باشيد كه من به سوي شما از مكه بيرون آمدم در روز سه شنبه هشتم ذيحجه چون پيك من به شما برسد كمر متابعت بر ميان بنديد و مهياي نصرت من باشيد كه من در همين روزها به شما خواهم رسيد

و اَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَهُ الله وَ بَرَكاتُةُ.

و سبب نوشتن اين نامه آن بود كه مسلم (ع) بيست و هفت روز پيش از شهادت خود نامه‌اي به آن حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقياد اهل كوفه نموده بود، و جمعي از اهل كوفه نيز نامه‌ها به آن حضرت نوشته بودند كه در اينجا صدهزار شمشير براي نصرت تو مهيا گرديده است خود را به شيعيان خود برسان.

چون پيك حضرت روانه شد به قادسيه رسيد حصين بن تميم او را گرفت، و به روايت سيد خواست او را تفتيش كند قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد، حصين او را به نزد ابن زياد فرستاد، چون به نزد عبيدالله رسيد آن لعين از او پرسيد كه تو كيستي؟ گفت مردي از شيعيان علي و اولاد او مي‌باشم، ابن زياد گفت چرا نامه را پاره كردي گفت براي آنكه تو بر مضمون آن مطلع نشوي، عبيدالله گفت آن نامه از كي و براي كي بود گفت از جناب امام حسين عليه السلام به سوي جماعتي از اهل كوفه كه من نامهاي ايشان را نمي‌دانم، ابن زياد در غضب شد و گفت دست از تو بر نمي‌دارم تا آنكه نامهاي ايشان را بگوئي يا آنكه بر منبر بالا روي و بر حسين و پدرش و برادرش ناسزا گوئي و گرنه ترا پاره پاره خواهم نمود. پس بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي حق تعالي را ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت و درود بسيار بر حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام فرستاد و ابن زياد و پدرش و طاغيان بني اميه را لعنت كرد پس گفت اي اهل كوفه من پيك جناب امام حسينم به سوي شما و او را در فلان موضع گذاشته‌ام و آمده‌ام هر كه خواهد ياري او نمايد به سوي او بشتابد چون خبر بابن زياد رسيد امر كرد كه او را از بالاي قصر به زير انداختند و به درجه شهادت فايز گرديد.

و به روايت ديگر چون از قصر به زير افتاد استخوانهايش درهم شكست و رمقي در او بود كه عبدالملك بن عمير لحمي او را شهيد كرد.

مؤلف گويد: كه قيس بن مسهر صيداوي اسدي مردي شريف و شجاع و در محبت اهل بيت عليهم السلام قدمي راسخ داشت. و بعد از اين بيايد كه چون خبر شهادتش به حضرت امام حسن عليه السلام رسيد بي‌اختيار اشگ از چشم مباركش فرو ريخت فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ الخ.

امام حسین (ع) در راه کوفه :

و شيخ مفيد ره فرموده كه حضرت امام حسين عليه السلام از حاجر به جانب عراق كوچ نمودند به آبي از آبهاي عرب رسيدند، عبدالله بن مطيع عدوي نزديك آن آب منزل نموده بود چون نظر عبدالله بر آن حضرت افتاد و به استقبال او شتافت و آن حضرت را در بر گرفته و از مركب خود پياده نمود و عرض كرد پدر و مادرم فداي تو باد براي چه به اين ديار آمده‌اي حضرت فرمود چون معاويه وفات كرد چنانكه خبرش به تو رسيده و دانسته‌اي اهل عراق به من نوشتند و مرا طلبيدند. ابن مطيع گفت ترا به خدا سوگند مي‌دهم كه خود را در معرض تلف در نياوردي و حرمت اسلام و قريش و عرب را برطرف نفرمائي زيرا كه حرمت تمام به حرمت تو بسته است به خدا سوگند كه اگر اراده نمائي كه سلطنت بني اميه را از ايشان بگيري ترا به قتل مي‌رسانند و بعد از كشتن تو از قتل هيچ مسلماني پروا نخواهد كرد و از هيچكس نخواهند ترسيد، پس زنهار كه به كوفه مرو و متعرض بني اميه مشو. حضرت معترض سخنان او نگرديد و از آنچه از جانب حق تعالي مأمور بود تقاعد نورزيد اين آيه را قرائت فرمود:

لَنْ يُصيبَنا اِلاّ ما كَتَبَ اللهُ لَنا و از او گذشت.

و ابن زياد از واقصه كه راه كوفه است تا راه شام و تا راه بصره را مسدود كرده بود و خبري بيرون نمي‌رفت و كسي داخل نمي‌توانست شد و كسي بيرون نمي‌توانست رفت، و حضرت امام حسين عليه السلام بدين جهت از اخبار كوفه به ظاهر مطلع نبود و پيوسته در حركت و سير بود تا آنكه در بين راه جماعتي رسيد و از ايشان خبر رسيد گفتند به خدا قسم ما خبري نداريم جز آنكه راهها مسدود است و ما رفت و آمد نمي‌توانيم كرد.

و روايت كرده‌اند جماعتي از قبيلة فزاره و بجليه كه ما با زهيربن قين بجلي رفيق بوديم در هنگام مراجعت از مكه معظمه و در منازل حضرت امام حسين عليه السلام مي‌رسيديم و از او دوري مي‌كرديم، زيرا كه كراهت و دشمن مي‌داشتيم سير با آن حضرت را، لاجرم هرگاه امام حسين عليه السلام حركت مي‌كرد زهير مي‌ماند، و هرگاه حضرت منزل مي‌كرد زهير حركت مي‌نمود، تا آنكه در يكي از منازل كه آن حضرت در جانبي منزل كرد ما نيز از باب لابدي در جانب ديگر منزل كرديم و نشسته بوديم و چاشت مي‌خورديم كه ناگاه رسولي از جانب امام حسين عليه السلام آمده و سلام كرد و با زهير خطاب كرد كه اباعبدالله الحسين عليه السلام ترا مي‌طلبد، ما از نهايت دهشت قلمه‌ها را كه در دست داشتيم افكنديم و متحير مانديم به طريقي كه گويا در جاي خود خشك شديم و حركت نتوانيم كرد.

زوجة زهير كه دلهم نام داشت با زهير گفت كه سبحان الله فرزند پيغمبر خدا ترا مي‌طلبد و تو در رفتن تأمل مي‌نمائي ؟ برخيز برو ببين چه مي‌فرمايد.

زهير به خدمت آن حضرت رفت و زماني نگذشت كه شاد و خرم با صورت برافروخته برگشت و فرمود كه خيمه او را كندند و نزديك سراپرده‌هاي آن حضرت نصب كردند و زوجه خود را گفت كه تو از قيد زوجيت من يله و رهائي ملحق شو به اهل خود كه نمي‌خواهم به سبب من ضرري به تو رسد.

و موافق روايت سيد به زوجه خود گفت كه من عازم شده‌ام با امام حسين عليه السلام مصاحبت كنم و جان خود را فداي او نمايم پس مهر او را داده و سپرد او را به يكي از پسران عم خود كه او را به اهلش برساند.

گفت جفتش الفاق اي خوش خصال               گفت ني ني الوصال است الوصال
گفت آنرويت كجا بينيم ما                            گفت اندر خلوت خاص خدا

زوجه‌اش با ديده گريان و دل بريان برخاست و با او وداع كرد و گفت خدا خير ترا ميسر گرداند از تو التماس دارم كه مرا در روز قيامت نزد جد حضرت حسين عليه السلام ياد كني. پس زهير با رفيقان خود خطاب كرد هر كه خواهد با من بيايد و هر كه نخواهد اين آخرين ملاقات من است با او، پس به آنها وداع كرده و به آن حضرت پيوست. و بعضي ارباب سير گفته‌اند كه پسر عمش سلمان بن مضارب ابن قيس نيز با او موافقت كرده و در كربلا بعدازظهر عاشورا شهيد گرديد.

رسیدن خبر شهادت مسلم به امام حسین(ع):

شيخ مفيد روايت كرده است از عبدالله بن سليمان اسدي و منذربن مشمعل اسدي كه گفتند چون ما از اعمال حج فارغ شديم به سرعت مراجعت كرديم و غرض ما از سرعت و شتاب آن بود كه به حضرت حسين عليه السلام در راه ملحق شويم تا آنكه ببينيم عاقبت امر آن جناب چه خواهد شد. پس پيوسته به قدم عجل و شتاب طي طريق مي‌نموديم تا به زرود كه نام موضعي است نزديك ثعلبيه به آن حضرت رسيديم چون خواستيم نزديك آن جناب برويم ناگاه ديديم كه مردي از جانب كوفه پيدا شد و چون سپاه آن حضرت را ديد راه خود را گردانيد و از جاده به يكسوي شد و حضرت مقداري مكث فرمود تا او را ملاقات كند چون از او مأيوس شد از آنجا گذشت. ما با هم گفتيم كه خوبست برويم اين مرد را ببينيم و از او خبر بپرسيم چه او اخبار كوفه را مي‌داند، پس ما خود را به او رسانديم و بر او سلام كرديم و از او پرسيديم از چه قبيله مي‌باشي؟ گفت از بني اسد. گفتيم ما نيز از همان قبيله‌ايم پس اسم او را پرسيده و خود را به او شناسانيديم. پس از اخبار تازة‌ كوفه پرسيديم، گفت خبر تازه آنكه از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشته ديدم كه پاهاي ايشان را گرفته بودند در بازارها مي‌گردانيدند پس از آن مرد گذشتيم و به لشكر امام حسين عليه السلام ملحق شديم و رفتيم تا شب درآمد به ثعلبيه رسيديم حضرت در آنجا منزل كرد، چون آن زبدة اهل بيت عصمت و جلال در آن جا نزول اجلال فرمود، ما بر ان بزرگوار وارد شديم و سلام كرديم و جواب شنيديم پس عرض كرديم كه نزد ما خبري است اگر خواسته باشيد آشكارا گوئيم و اگر نه در پنهاني عرض كنيم، آن حضرت نظري به جانب ما و به سوي اصحاب خود كرد فرمود كه من از اين اصحاب خودم چيزي پنهان نمي‌كنم آشكارا بگوئيد، پس ما آن خبر وحشت اثر را كه از آن مرد اسدي شنيده بوديم در باب شهادت مسلم و هاني بر آن حضرت عرض كرديم آن جناب از استماع اين خبر اندوهناك گرديد و مكرر فرمود:

اّنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ، رَحْمَهُ اللهِ عَلَيْهِما

خدا رحمت كند مسلم و هاني را پس ما گفتيم يابن رسول الله اهل كوفه اگر بر شما نباشند از براي شما نخواهند بود و التماس مي‌كنيم كه شما ترك اين سفر نموده و برگرديد، پس حضرت متوجه اولاد عقيل شد و فرمود شما چه مصلحت مي‌بينيد در برگشتن، مسلم شهيد شده، گفتند به خدا قسم كه بر نمي‌گرديم تا طلب خون خود نمائيم يا از آن شربت شهادت كه آن غريق بحر سعادت چشيده ما نيز بچشيم، پس حضرت رو بما كرد و فرمود بعد از اينها ديگر خير و خوبي نيست در عيش دنيا.

ما دانستيم كه آن حضرت عازم برفتن است گفتيم خدا آنچه خير است شما را نصيب كند، و آن حضرت در حق ما دعا كرد پس اصحاب گفتند كه كار شما از مسلم بن عقيل نيك است اگر كوفه برويد مردم به سوي جناب تو بيشتر سرعت خواهند كرد، حضرت سكوت فرمود و جوابي نداد، چه خاتمت امر در خاطر او حاضر بود.

به روايت چون حضرت خبر شهادت مسلم را شنيد گريست و فرمود خدا رحمت كند مسلم را هر آينه به سوي روح و ريحان و جنت و رضوان رفت و به عمل آورد آنچه بر او بود و آنچه بر ما است باقيمانده است، پس اشعاري ادا كرد در بيان بيوفائي دنيا و زهد در آن و ترغيب در امر آخرت و فضيلت شهادت و تعريض بر آنكه تن به شهادت در داده‌اند و شربت ناگوار مرگ را براي رضاي الهي بر خود گوارا گردانيده‌اند.

از بعض تواريخ نقل شده كه مسلم بن عقیل عليه السلام را دختري بود سيزده ساله كه با دختران امام حسين عليه السلام مي‌زيست و شبانه روز با ايشان مصاحبت داشت چون امام حسين عليه السلام خبر شهادت مسلم بشنيد به سراپردة خويش درآمد و دختر مسلم را پيش خواست و نوازشي به زيادت و مراعاتي بيرون عادت با وي فرمود، دختر مسلم را از آن حال صورتي در خيال مصور گشت عرض كرد يابن رسول الله با من ملاطفت بي‌پدران و عطوفت يتيمان مرعي مي‌داري مگر پدرم مسلم را شهيد كرده باشند، حضرت را نيروي شكيب رفت و بگريست و فرمود اي دختر اندوهگين مباش اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو باشند دختر مسلم فرياد برآورد و زار زار بگريست، و پسرهاي مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و به هاي هاي بانگ گريه در انداختند و اهل بيت عليهم السلام در اين مصيبت با ايشان موافقت كردند و به سوگواري پرداختند و امام حسين عليه السلام از شهادت مسلم سخت كوفته خاطر گشت.

و شيخ كليني قدره روايت كرده است كه چون آن حضرت به ثعلبيه رسيد. مردي به خدمت آن حضرت آمد و سلام كرد آن جناب فرمود كه از اهل كدام بلدي؟ گفت از اهل كوفه‌ام. فرمود كه اگر در مدينه به نزد من آمدي هر آينه اثر پاي جبرئيل را در خانه خود به شما مي‌نمودم كه از چه راه داخل مي‌شده و چگونه وحي را به جد من مي‌رسانيده، آيا چشمه آب حيوان علم و عرفان در خانه ما بود و از نزد ما باشد پس مردم بدانند علوم الهي را و ما ندانيم؟ اين هرگز نخواهد بود!

و سيد بن طاوس نيز نقل كرده كه آن حضرت در نیمه روز به ثعلبيه رسيد در آن حال قيلوله فرمود، پس از خواب برخاست و فرمود در خواب ديدم كه هاتفي ندا مي‌كرد كه شما سرعت مي‌كنيد و حال آنكه مرگهاي شما شما را به سوي بهشت سرعت مي‌دهد، حضرت علي بن الحسين عليه السلام گفت اي پدر آيا ما بر حق نيستيم فرمود بلي ما بر حقيم به حق آن خداوندي كه بازگشت بندگان به سوي او است.

پس علي (ع) عرض كرد اي پدرالحال كه ما بر حقّيم پس از مرگ چه باك داريم حضرت فرمود كه خدا ترا جزاي خير دهد اي فرزند جان من پس آن حضرت آن شب را در آن منزل بيتوته فرمود چون صبح شد مردي از اهل كوفه او را اباهرة ازدي مي‌گفتند به خدمت آن حضرت رسيد و سلام كرد گفت يابن رسول الله چه باعث شد شما را كه از حرم خدا و از حرم جد بزرگوارت رسول خدا صلي الله عليه و آله بيرون آمدي حضرت فرمود اي اباهره بني اميه مالم را گرفتند صبر كردم و هتك حرمتم كردند صبر نمودم و چون خواستند خونم بريزند از آنها گريختم، و به خدا سوگند كه اين گروه ياغي طاغي مرا شهيد خواهند كرد و خداوند قهار لباس ذلت و خواري وعار برايشان خواهد پوشانيد و شمشير انتقام برايشان خواهد كشيد و برايشان مسلط خواهد گردانيد كسي را كه ايشان را ذليل‌تر گرداند از قوم سبا كه زني فرمانفرماي ايشان بود و حكم مي‌كند به گرفتن اموال و ريختن خون ايشان.

و به روايت شيخ مفيد و غيره چون وقت سحر شد جوانان انصار خود را فرمود كه آب بسيار برداشتند و بار كردند و روانه شد تا به منزل زباله رسيدند و در آنجا خبر شهادت عبدالله بن يقطر به آنجناب رسيد چون اين خبر موحش را شنيد اصحاب خود را جمع نمود كاغذي بيرون آورد و براي ايشان قرائت فرمود بدين مضمون:

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد به درستي كه به ما خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر رسيده و به تحقيق كه شيعيان ما دست از ياري ما برداشته‌اند پس هر كه خواهد از ما جدا شود بر او حرجي نيست پس جمعي كه براي طمع مال و غنيمت و راحت و عزت دنيا با آن جناب همراه شده بودند از استماع اين خبر متفرق گرديدند و اهل بيت و خويشان آن حضرت و جمعي كه از روي يقين و ايمان اختيار ملازمت آن سرور اهل ايقان نموده بودند ماندند. پس چون سحر شد اصحاب خود را امر فرمود كه آب بردارند آب بسيار برداشتند و روانه شدند تا در بطن عقبه نزول نمودند، و در آنجا مرد پيري از بني عكرمه را ملاقات فرمودند آن پيرمرد از آن حضرت پرسيد كه كجا اراده داريد؟ فرمودند كوفه مي‌روم آن مرد عرض كرد يابن رسول الله تو را سوگند مي دهم به خدا كه برگردي، به خدا سوگند كه نمي‌روي مگر رو به نوك نيزه‌ها و تيزي شمشيرها. و از اين مقوله با آن حضرت تكلم كرد آن جناب پاسخش داد كه اي مرد آن چه تو خبر مي‌دهي بر من پوشيده نيست وليكن اطاعت امر الهي واجب است و تقديرات رباني واقع شدني است. پس فرمود به خدا سوگند كه دست از من بر نخواهند داشت تا آنكه دل پرخونم از اندرونم بيرون آورند و چون مرا شهيد كنند حق تعالي برايشان مسلط گرداند كسي را كه ايشان را ذليلترين امتها گرداند. و از آنجا كوچ فرموده و روانه شد.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

 نظر دهید »

تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟ .

27 آبان 1391 توسط منتظر

اى که خم شد ز غمِ مرگِ برادر کمرت                  داغِ دامادِ رشیدت زده بر دل شررت

کشته گشتند جوانان عزیزت به برت                اى شهیدى که لبِ تشنه بریدند سرت

لاله سان سوخت ز داغِ علی اکبر جگرت

تا کشیدى ز غم و درد به سر ، ساغر را            خوشدل از خویش نمودى به جهان داور را

گو تو اى بادِ صبا ، آن شهِ بی یاور را                  تشنه لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را

تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟

در شبِ قتلِ تو هر کس که ز تو عهد گسیخت           صرصرآسا ز برت جانب دوزخ بگریخت

خاکِ خذلان به سرِ خویش به زارى مى بیخت         بر لبِ خشکِ تو آبی پسرِ سعد نریخت

با وجودى  که بود ساقیِ کوثر پدرت

ای به خورشیدِ رخت خلقِ جهان چون حربا          وى گلِ باغِ نبى ، خامسِ بر آلِ عبا

مادرت فاطمه کو تا نگرد بر غربا ؟                        خبرِ قتلِ حسین را ببر اى بادِ صبا

به سرِ تربت زهرا ، اگر افتد گذرت

عرضه کن: صرصرِ کین سوخت ز تو یک گلزار            گشت در کرببلا نوگلِ گلزارِ تو خوار

روزِ زینب بنگر ، گشته ز غم چون شبِ تار           بگو اى بانویِ جنت ، سرى از غرفه بر آر

غرقه در لجه یِ خون بین رخِ شمس و قمرت

به صفِ کرببلا کن نظر از رویِ صواب                  بر لبِ آب نگر تشنه ، همه پیر و شباب

دلِ «ناهیدى» ازین غصه و غم گشته کباب        بنمائى همه از چشمه یِ کوثر سیراب

دخترانت همه بی معجر و بی سر پسرت

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 22
وبلاگ-كد تاريخ هجري


روز فراق

تصویر روز

گالری عکس



ریش

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

ساعت

حدیث روز

اوقات شرعی

وبلاگکد اوقات شرعیاوقات شرعی تهران

وصیتنامه شهدا

دانشنامه مهدوی

ذکر ایام هفته

پیچک دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس